بی حس بی حسم،انگار که مواد زده باشم با مست کرده باشم، هیچ کودوم رو تابحال انجام ندادم اما حسی که دارم رو فقط می تونم اینجوری توصیفکنم. همسر امروز از صبح که مثل همیشه محکم توی آغوشش گرفت منو و بوسید،سرکار هم پیامی دادم قربون صدقم رفت و عاشقانه پیام فرستاد، وقتی از سرکار اومد بغلم کرد وبوسید و یهو پیشنهاد داد امشب شام دوس داری بریم بیرون؟ منم ذوقققق مرگ، رفتیم کباب بناب،داداش کوچیکه رم برداشتیم و با ماشین قشنگون گاز دادیم، توی کبابی کل حواسش بمن بود، کل حواسش سر این بود که من الان چقدر داره بهم خوش میگذره، چیزی لازم دارم؟ پیاز دید میخوام رفت مثل موشک آورد، برام نون میذاشت کنار و خودش باز نون سفارش می داد، شوخی میکرد تا بخندم، همش یکاری میکرد بخندم و بهم خوش بگذره، خاطره برام تعریف میکرد، بمن نگاه میکرد، حواسش بمن بودو حالم کلا، بعدش رفتیم گردش و دور دور باغ و آلاچیق، چای نبات خوردیم و همسر قلیون، یه پکم نمیذاره بکشم و همین چیزاش عاشق ترم میکنه، می دید مانتوم از رویپام رفته کنار برام درستش میکرد، بعدش رفتیم دور دور و موسیقی گوش دادن، ویراژ میداد تا حال کنم و توی چشمام نگاه میکرد و میخواست از ته دل حالمو خوب و خوب تر کنه. بعدشم داداش کوچیکه رسوندیم وبعدش باز بغل و بوس و . خدایا شکرت بخاطر این همسر، از ته قلبم عاشقشم ومیخوام براش بهترین باشم، بهش افتخار میکنم، امروز با تمام وجودش میخواست حال زنش خوب باشه و این برای من همه چیزه همه چیز، من عاشق این مرد ام
عروسی تمااااام شد و زندگی پر از آرامش آغاز
میکرد ,بمن ,توی ,برام ,میکرد، ,حواسش ,بعدش رفتیم ,از ته ,حواسش بمن ,بهم خوش ,کل حواسش
درباره این سایت